دوستان،نظر يادتون نره...
ميخواستم از پشت چشمانش را بگيرم،ديدم طاقت اسم هايي را که ميگويد ندارم...!
خدايا لج نکن، قبول کن، حق با شيطان بود..آدمهايت لايق پرستش نبودند...!
دلت را به هر کسي نسپار، اين روزها بعضي ها از سپرده ات هم بهره ميخواهند...!
چقدر بايد بگذرد؟ تا در مرور خاطراتم وقتي از کنار تو رد ميشوم،تنم نلرزد؟ بغضم نگيرد؟ کسي چه ميداند که امروز چگونه فرو ريختم از ديدن کسي که تنها کفشهايش شبيه کفشهاي تو بود....!
امسالم مثل سالهاي قبل در سکوت و تنهايي هميشگيم سپري ميشه،چرا من از آدما ميترسم؟ چرا نميتونم به کسي اعتماد کنم؟ هرکسي هم اومد تو زندگيم بعد از 2،3 روز عذرشو خواستم،نميدونم شايد اعتماد به نفسم پايينه يا شايدم زيادي حساسم،نميدونم بايد همين شرايطو بپذيرم و باهاش کنار بيام يا يه تغيير اساسي تو باورهام و طرز فکرم بدم...؟؟؟
همه زخمهاي دستم را ميبينند و ميپرسند چرا با خود چنين کردي؟ ولي کسي زخمهاي دلم را نديد تا بپرسد چرا با تو چنين کردند....؟؟!!
خدا آن حس زيباييست که در تاريکي صحرا،زماني که هراس مرگ ميدزدد سکوتت را،يکي مثل نسيم دشت ميگويد کنارت هستم اي تنها ! و دل آرام ميگيرد....!
از تصادف جان سالم به در برده و ميگفت که زندگي اش را مديون ماشين مدل بالايش است...و خدا همچنان لبخند ميزد...!
دلتنگي حس عجيبي است که گاهي تو را به يادم مي آورد،گاهي يعني هميشه...گاهي يعني همين الأن...!
تعداد صفحات : 4